دوران کودکی
در بیت سیادت و علم، خانه عالم بزرگوار مرحوم آیه الله سید محمد جزایری (اعلیالله مقامه) فرزندی پر فضیلت، قدم به عرصه وجود گذارد، که یکی از نامهای جدهاش فاطمه زهرا(سلامالله علیها) یعنی «بتول» را بر او نهادند. جد پدری این بانوی بزرگوار، محدث کبیر سید نعمت الله جزایری و جد مادری ایشان عارف بزرگ، شیخ جعفر شوشتری (اعلیالله مقامها) میباشند، که هر دو افتخارات بزرگ عالم تشیع و ستارگان درخشان آسمان علم و فضیلت میباشند.
آیه الله سید محمد جواد جزایری عالمی والامقام و مورد توجه خاص مراجع بزرگ از جمله مرحوم آیه الله بروجردی(اعلیالله مقامه) بودهاند، که پس از پایان تحصیلات و کسب مدارج علمی، جهت ارشاد و هدایت مردم و ابلاغ پیام رسالت، به خرمآباد مهاجرت میفرمایند.
ایشان در کسب «مقامات معنوی» و درجات «سیر و سلوک» موفق و «صاحب کرامت» بود و از نظر علمی نیز دارای مقامی بلند و در بعد اجتماعی، موقعیت و شخصیتی کم نظیر داشته، و مورد تکریم و احترام عامه مردم بودهاند.
در برنامه اصلاحات اراضی به ایشان پیغام میدهند که، اگر در برابر اعمال رژیم سکوت کنید، زمینهایی را که آباد کردهاید، مشمول طرح قرار نمیگیرد، اما آن عالم ربانی قاطعانه میفرمایند :
«من تکلیف شرعیام را انجام میدهم و هیچ چیز نمیتواند مرا از انجام وظیفه شرعی باز دارد».
لذا زمینهای متعلق به ایشان را تصرف میکنند.
آیه الله جزایری با داشتن آن همه مقامات علمی و اجتماعی، نسبت به فرزندشان، «سیده بتول» بسیار متواضع و فروتن بودهاند، بطوری که علاقه ایشان را به علاقه پیامبر اکرم(ص) به فاطمه زهرا(س) تشبیه مینمایند.
دوران ازدواج
« سیده بتول» از کودکی به مهربانی و صفا و صمیمیت نسبت به بزرگ و کوچک شهرت داشت.
این مهربانی و عاطفه کم نظیر ایشان، سبب میشود که سرپرستی پنج فرزند خواهرش را که بواسطه بیماری، به رحمت حق پیوسته بودند بر عهده بگیرند و در سن چهارده سالگی به ازدواج با آیه الله سید مرتضی علمالهدی(اعلیالله مقامه) که از نظر سنی چندین سال بزرگتر از ایشان بودند، رضایت داده و در این سن کم، (مسئولیت مادری) پنج فرزند را بپذیرد.
بدنبال این انتخاب ایثارگرانه، ایشان خرمآباد را ترک و در نجف اشرف در کنار همسرش که در آن زمان، طلبهای فعال و مؤمن، اما از نظر مالی در ذیطلبگی بودند، زندگانی باصفای خود را آغاز و کانون خانه را با اخلاق و صفات ملکوتیش برای تربیت فرزندان، گرم و روحانی مینمایند.
آری، زندگانی پرافتخار ایشان را با عمل به گفتار حضرت رسول(ص) آغاز شد که فرمود : « من عال یتیماً حتی یستغنی اوجب الله له بذلک الجنه » کسی که یتیمی را سرپرستی نماید تا بی نیاز گردد، خداوند بواسطه این عمل، بهشت را بر او واجب میگرداند.
پس از شهادت حسین
اگرچه حاجیه خانم، همواره در صحنه اخلاص و خدمت، چهرهای درخشان بود، اما خود میفرمود: «پس از شهادت سید حسین، روح جدیدی در من دمیده شد».
شاید این خود جلوهای از حیات شهیدان در راه خدا است که روحی تازه از ایمان، شهامت و استقامت در بازماندگانشان دمیده میشود.
آری، همان گونه که سید حسین، راه جدش امام حسین(علیهالسلام) را پیمود، حاجیه خانم نیز راه زینب کبری(سلامالله علیها) را، در پیش گرفت.
ایشان میفرمود : «شهیدان، رسالت خویش را به زیباترین شکل انجام دادند و جان عزیزشان را در راه خدا و برای حفظ اسلام و مملکت تقدیم کردند، ما هم باید راه مقدس و هدفشان را ادامه دهیم و نگذاریم نهالی که با خون این عزیزان آبیاری شده به خشکی گراید. آنان «رسالت حسینی» خود را انجام دادند، ما هم باید «رسالت زینبی» را ادامه دهیم». بدنبال این اعتقاد و پس از مراسم چهلمین روز شهدای هویزه، لباس سیاه را تبدیل به لباس تلاش در راه خدا و ادامه راه شهیدان نمودند.
در ایامی که بدلیل حملات وحشیانه دشمن جنایتکار، هر ساعت چندین گلوله توپ و خمپاره به نقاط مختلف اهواز، اصابت میکرد و خانوادههای انگشت شماری در شهر دیده میشدند، حاجیه خانم با تشکیل جلسات پرشور دعا و تشکیل ستاد کمک رسانی خواهران به جبهه، تداوم بخش راه شهیدان بودند.
همه روزه مادران شهدا و خانوادههای مقاومی که در شهر بودند، از نقاط مختف دور و نزدیک در منزل ایشان تجمع کرده و سپس برای عیادت از مجروحین بیمارستانها و تفقد پزشکان و پرستاران و نیز زیارت خانواده شهدا و دیگر خدمات الهی اقدام مینمودند.
تشکیل جلسات پرشور و عرفانی زیارت عاشورا و دعا برای رزمندگان و مجاهدان اسلام که، در روزهای نبرد و مقاومت بخصوص در ایام یورش سپاه اسلام، آنهم در شهری که فقط صدای گلوله و آمبولانس بگوش میرسید، از جمله خدمات معنوی این بانوی بزرگوار میباشد که باید در تاریخ حماسه مقاومت ملت ایران در مقابل تجاوز وحشیانه دشمن جنایتکار، ثبت گردد.
و براستی همین دعاها و اشکها و مناجاتها، بود که امدادهای الهی و پیروزیهای بزرگ را به رزمندگان اسلام در عملیات مختلف ارزانی داشت. و شاید به برکت این دعاها بود که دشمن جنایتکار نتوانست اهواز را تسخیر کند. جالب اینکه در این مدت چند سالی که همه روزه برنامه دعاها در خانه حاجیه خانم تشکیل میشد و مادران بزرگوار از نقاط مختلف شهر به این منزل روحانی میآمدند، حتی برای یکبار، کسی که از مادران و خواهران شرکت کننده، بواسطه بمبارانهای مداوم، کوچکترین جراحتی برنداشتند و در تمام این مدت نیز حتی شیشهای از منزل حاجیه خانم، بر اثر موج انفجار و شلیک گلوله نشکست.
این مادر قهرمان از معدود مادرانی بودند که همراه با چندتن از مادران شهدا در اوج حملات و بمبارانهای وحشیانه دشمن بعثی در روزهای آغازین جنگ، از خطوط مقدم جبهه، دیدار میکردند و ضمن تقدیم هدایا و کمکهای مردمی به رزمندگان اسلام، با ایراد سخنرانیهای حماسی و بیان خاطرات از شهدای حماسه هویزه و فرزند برومندش شهید سید حسین، آنان را در پاسداری از سنگر شهیدان تشویق و روحیه مقاومت و ایثار و شهادت طلبی رزمندگان را تقویت مینمودند. در جلسهای که حاجیه خانم از خاطرات این دیدارها مطالبی اظهار مینمودند، فرمودند : «حداقل دوبار در خطوط مقدم فاصله چندانی با محل استقرار نیروهای دشمن نداشتیم و به قدری آتش دشمن شدید بود که خود و همراهان شهادتین را جاری نموده و در انتظار فیض شهادت بودیم ولی این توفیق حاصل نشد».
در همین رابطه برادری که در یکی از این دیدارها حضور داشته نقل میکرد : «همینکه ایشان بعنوان مادر شهید سید حسین علمالهدی معرفی و شروع به صحبت میکردند آنچنان سیل اشکهای رزمندگان جاری و تحت تأثیر قرار میگرفتند که با هیچ زبانی قابل توصیف نبود».
از جمله خدمات شایان ذکر ایشان در ارتباط با جنگ، نقش فعال و مؤثر ایشان در راهاندازی تشکیلات مردمی (ستاد بازسازی شهید سید حسین علمالهدی) در اهواز، میباشد. این مرکز در طول جنگ تحمیلی با بازسازی چندین هزار برانکارد، پتو، پوتین، وسایل گرم کننده، کولهپشتی، چادرهای انفرادی و گروهی و لباس کار و… نقش تعیین کنندهای در صرفهجویی اقتصادی و خدمات مورد نیاز رزمندگان جبهههای نبرد حق علیه باطل داشته است. مرکز فوق تاکنون مورد بازدید و تحسین مسئولین مملکتی از جمله حضرت آیه الله خامنهای و سایر مسئولین محترم قرار گرفته است.
ارتحال و مراسم تشییع
« همسر آیه الله خامنهای نقل مینمایند که چند هفته قبل از رحلت حاجیه خانم، ایشان را در عالم رؤیا ملاقات میکنند و از حاجیه خانم تقاضا میکنند که کودک خردسالشان را نزد حضرت زهرا(سلام الله علیها) برده و متبرک نمایند. حاجیه خانم این کار را میپذیرند. اما همسر آیه الله خامنهای هر قدر اصرار میکند که اجازه دهید من هم خدمت حضرت زهرا(س) برسم، حاجیه خانم اجازه نمیدهند و میفرمایند در فرصتی دیگر. پس از آنکه حاجیه خانم کودک را برده و بدست حضرت زهرا(س) متبرک نمودند، برمیگردند. این بار همسر آیه الله خامنهای خصوصیات شخصی حضرت زهرا(س) و نیز حال حضرت علی(ع) را از حاجیه خانم جویا میشود ایشان وضعیت زندگانی و خصوصیات حضرت زهرا(س) را یکی یکی بازگو و همراه با گریه پاسخ میدهند». متذکر میشویم همسر آیه الله خامنهای تصمیم داشتند این رؤیا را تنها برای خود حاجیه خانم بیان کنند اما متأسفانه روزهای قبل از رحلت حاجیه خانم نتوانستند ایشان را ملاقات نمایند، و بعداً برای ما ذکر کردند، به همین جهت این رؤیا را در زندگینامه حاجیه خانم بیان کردیم.
ایشان نه اندوخته مالی داشتند و نه بدهکاری، بنابراین وصیتی از نظر مالی نداشتند و با خاطری آسوده و قلبی پاک، همچون بسیجیان شهید، دنیای فانی را وداع و در اعلی علیین در جوار اجداد طاهرین و شهدای بزرگ، مقام یافتند.
«الذین تتوفیهم الملائکه طیبین یقولون سلام علیکم ادخلوا الجنه بما کنتم تعملون»سوره نحل آیه۳۱
«پرهیزکاران کسانی هستند که وقتی فرشتگان الهی، جان پاک آنان را میگیرند به ایشان گویند: سلام بر شما باد، وارد شوید در بهشت، به سبب اعمال نیکی که انجام دادید».
مرگ عبارتست از ورود به یک مرحله جدید از زندگانی.
انسانهای خوب و بد، در دنیا زندگانی مشترک دارند، اما از لحظه مرگ به بعد، نیکان در یک زندگی باصفا و پر نعمت و بدان در قهر و غضب الهی بسر میبرند. خود مرگ، برای انسانهای پلید و گناهکار از بدترین عذابهای الهی است، اما برای مؤمن نعمتی بزرگ محسوب میگردد.
چنانکه حضرت علی(ع) فرمودند :«فی الموت راحه السعدا» غرر الحکم
آری خوشی و آسایش نیکوکاران با مرگ آغاز میشود.و نیز در روایتی فرماید :«ما شبهت خروج المؤمن من الدنیا الامثل خروج الصبی من بطن امه»الحدیث ج۲ ص ۷۹
«چنانکه طفل با تولد یافتن، از تاریکی جنین مادر نجات مییابد، مؤمن نیز بوسیله مرگ از ظلمتهای دنیا رهایی مییابد».
حاجیه خانم علم الهدی همواره پذیرای مرگ بودند، که بالاخره در شب جمعهای پس از بازگشت از مراسم دعا و مناجات، این وعده الهی تحقق مییابد و ایشان به جوار اجداد طاهرینشان بار مییابند.
رحلت این پیرو راستین زینب کبری(سلام الله علیها)، که خود نعمتی بزرگ و سرمایهای عظیم برای اسلام و انقلاب بود، ضایعهای بس بزرگ و جبران ناپذیر در جامعه زنان مسلمان ایجاد کرد و قلوب عاشقان خدا و راهیان صفا و معنویت را بشدت جریحهدار و چشمها را گریان نمود.
این اختر تابناک در شب رحمت و مغفرت، شب جمعه ۲۲ مهرماه ۱۳۶۷ هجری شمسی برابر با دوم ربیع الثانی ۱۴۰۹ هجری قمری، چشم از عالم فانی فرو بست، همچنانکه قبلاً دل از دنیا بریده بود و پس از ۵۸ سال تلاش و کسب فضیلت و نورانیت، جامعه زنان مسلمان و خانواده شهیدان را تنها گذارده و خود در اعلی علیین به دیدار فاطمه زهرا و زینب کبری(سلام الله علیها) شتافت.
مراسم تشییع
«اول ما یجازی به المؤمن بعد موته ان یغفر لجمیع من تبع جنازته»
«اولین پاداشی که پس از مرگ مؤمن به او داده میشود آن است که همه کسانی که در تشییع جنازه او شرکت کردهاند، مورد مغفرت و آمرزش قرار میگیرند».
پیکر مطهر علویه عالیه حاجیه خانم علم الهدی(ره) در بهشت زهرای تهران با شهدای بزرگ این سرزمین مقدس، وداع کرد و سپس برای ملاقات با حضرت معصومه(سلام الله علیها) و همسر بزرگوارش مرحوم آیه الله سید مرتضی علم الهدی(اعلی الله مقامه)، با تجلیل و شکوه، به قم منتقل شد.
همزمان با این حرکت، حضرت حجه الاسلام والمسلمین آقای موسوی جزایری در خطبه دوم نمازجمعه اهواز، این واقعه دردناک و ضایعه اسفناک را به اطلاع امت شهیدپرور رسانده و فرمودند: «امروز باخبر شدیم که یکی از خدمتگزاران دلسوز این شهر که اکثر شما با نام ایشان آشنا هستید، حاجیه بیبی علم الهدی، بر اثر فشار کار و زحمتهای فراوان بالاخره دار فانی را وداع، کردند و به اجداد طاهرینشان و به جدشان فاطمه زهرا- سلام الله علیها- پیوستند.
شما اطلاع دارید که خانواده شهدا همواره زیر پرچم ایشان بودند ایشان کاروان حضرت زینب- سلام الله علیها- را تأسیس کردند که به خانواده شهدا و جانبازان سرکشی و خدمت میکردند.
بر اثر فشار کار زیاد و نداشتن امکانات، قلبشان مبتلا به بیماری شد و پزشکان گفتند : شما باید به شهری دیگر منتقل شوید و استراحت کنید، اما در تهران هم نتوانستند در برنامهها شرکت نکنند، یعنی بحدی عاشق این خدمات الهی بودند که بی اختیار بودند و همچنان ادامه دادند تا اینکه کاروان حضرت زینب- سلام الله علیها- در تهران هم تشکیل شد و به شهرهای دیگر کشور هم سرایت کرد و الگو شدند برای جاهای دیگر.
و بالاخره در همین برنامهها هم وعده الهی رسید و مشغول دعا و توسلات در جمع خانواده شهدا بودند که وعده الهی رسید و به لقاء الهی پیوستند.
ایشان یک «آیه الله» بودند با لباس زنانه، اگر بخواهیم زنی را پیدا کنیم که خصوصیات یک آیه الله تمام عیار را داشته باشد، ایشان بود. ایشان بسیار وجود پر برکتی بودند و آنقدر در جلسات، اجتماعات، دعا، درس اخلاق و… زحمت کشیدند تا اینکه بیمار شدند و سرانجام دعوت الهی را لبیک گفتند.
تجلیل از ایشان لازم است، تجلیل از ایشان تجلیل از یک شخص نیست. وگرنه قطعاً در خطبه نمازجمعه عنوان نمیکردم. تجلیل از ایشان، تجلیل از انقلاب است، تجلیل از شهدا و خانواده شهدا است.
ایشان یک رمزی بودند، ایشان یک عنوان کلی پیدا کردند، تجلیل از ایشان، تجلیل از انقلاب و روحانیت است». صبح روز یکشنبه ۶۷/۷/۲۴ خیابانهای لاله گون اهواز شاهد تشییع جنازهای باشکوه و کم نظیر، به همراه اشک و آه فراوان و نوحه خوانی و سینه زنی هزاران نفر از امت قهرمان بود.
شرکت اقشار مختلف حزب الله، روحانیون و علمای بزرگ و نیز مسئولین محترم استان خوزستان، یادآور سوز و اشک مردم در فقدان علمای بزرگ و شهیدان والامقام بود.
پس از طی مسیری، هزاران نفر از امت خداجوی و متعهد، از جمله امام جمعه محترم اهواز و استاندار محترم خوزستان جنازه مطهر را تا مزار شهدای هویزه که در فاصله۹۰ کیلومتری اهواز میباشد تشییع کرده و شهیدان مظلوم هویزه را با تشریف فرمایی مادر معنویشان خشنود کردند.
اکنون کربلای هویزه، این سرزمین حماسه و مقاومت زیارتگاه راهیان کربلا، افتخار میکند که میزبان فرزند حسین گونه و مادری زینب وار میباشد.
گرچه این سرزمین خود یادآور حماسه و ایثار شهدای هویزه بوده و پایگاه نزول ملائکه الله و زیارتگاه امت حزب الله میباشد، اما حضور حاجیه بر صفا و معنویت این بیابان به ظاهر آرام، اما پرغوغا، افزوده است.
مجالس بزرگداشت
«و من یعظم شعائرالله فانها من تقوی القلوب» سوره حج آیه۳۲
«این امر خداست، هرکه بزرگ شمارد، شعائر و مراسم دین خدا را، این کار از اثر پرهیزکاری دلهاست».
صبح دوشنبه ۶۷/۷/۲۵ مجلس باشکوهی از طرف بازماندگان در مسجد مرحوم آیه الله علمالهدی (اهواز) برگزار و حجه الاسلام الیاسی سخنرانی نمود. عصر همان روز از طرف امام جمعه محترم نیز مجلس باشکوهی در مسجد جزایری برگزار و حجه الاسلام موسوی سخنرانی و برادر حاج صادق آهنگران شرکت کنندگان را به فیض رساندند. همزمان مجلس زنانه با شرکت عظیم زنان قهرمان و متعهد در بیت مرحوم آیه الله علم الهدی برگزار شد.
عصر پنج شنبه ۶۷/۷/۲۸ مجلس بسیار باشکوهی در مدرسه عالی شهید مطهری(تهران) برقرار و پس از قرائت پیام تسلیت ریاست محترم جمهوری، آیه الله خزعلی عضو فقهای شورای نگهبان با سخنان گرم و پرشور خود همگان را به فیض رساندند و سپس برادر آهنگران با نوحه خوانی بر صفا و روحانیت مجلس افزودند. در این مجلس عظیم که با قدوم مبارک علمای اعلام، سادات بزرگوار، امت شهیدپرور، جمعی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، وزرای سپاه، جهاد، پست و تلگراف و دیگر شخصیتهای کشوری و لشکری برگزار شد، شرکت انبوه خواهران متعهد، مادران شهدا و کاروانهای زینب(س) و خواهران نماینده و همسران شخصیتهای بزرگ کشور، شکوهی کم نظیر به مجلس بخشید.
عصر پنج شنبه ۶۷/۸/۵ مجلس باشکوه زنانه در حسینیه شهدای قم برگزار و حاجیه خانم لواسانی سخنرانی فرمودند.
در پی آن در همان مکان جلسهای روحانی با شرکت علمای اعلام و مدرسین حوزه علمیه و طلاب علوم دینی برگزار و پس از مداحی برادر آهنگران حجه الاسلام شیخ الاسلام سخنرانی فرمودند.
صبح روز جمعه ۶۷/۸/۶ نیز مجلس کم نظیری از طرف برادران بزرگوار حاجیه خانم حجهالاسلام حاج سید عمادالدین جزایری و حجه الاسلام حاج سید نورالدین جزایری، و نیز نماینده امام امت و امام جمعه محترم و ارگانهای انقلابی با شرکت علما و بزرگان و سایر اقشار محترم خرم آباد در مسجد صاحب الزمان(عج) این شهر برگزار و حجه الاسلام الیاسی سخنرانی و برادر آهنگران با ذکر مصائب زینب کبری(س) مجلس را منور نمودند.
همزمان مجلس زنانه بسیار باشکوهی در فاطمیه خرم آباد برگزار و حجه الاسلام شیخالاسلام سخنرانی فرمودند.
صبح روز جمعه ۶۷/۸/۱۳ مجلس بزرگداشتی از سوی آیه الله حاج سید حسن آل طیب و آیه الله موسوی جزایری و حجه الاسلام آل غفور امام جمعه محترم شوشتر و دیگر بستگان در مسجد آیه الله آل طیب این شهر برگزار و حجه الاسلام مرعشی سخنرانی فرمودند.
همزمان مجلس باشکوه زنانه در زینبیه این شهر برگزار گردید. بمناسبت چهلمین روز فقدان این بانوی مکرمه، عصر دوشنبه ۶۷/۹/۱ مجلس باشکوهی در مسجد الجواد تهران با شرکت علما، سادات، جمعی از نمایندگان محترم مجلس شورای اسلامی، برخی از وزرای محترم و اقشار مختلف مردم برگزار و حجه الاسلام رستگاری در مجلس مردانه و حاجیه خانم دباغ نماینده محترم مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، در مجلس زنانه سخنرانی فرمودند.
به همین مناسبت عصر پنج شنبه ۶۷/۹/۴ مجلس باشکوهی در مسجد مرحوم آیه الله علمالهدی (اهواز) برگزار گردید. در این جلسه که از سوی خاندان علمالهدی، سادات جزایری، امام جمعه محترم، استاندار، بنیاد شهید، سپاه پاسداران و جهاد سازندگی برپا شده بود، حجه الاسلام حاج سید علی شفیعی ریاست محترم دادگستری خوزستان سخنرانی فرمودند.
همزمان مجلس کم نظیری با شرکت صدها نفر از خواهران شهیدپرور در زینبیه اهواز برگزار و حاجیه خانم دستغیب نماینده محترم مردم تهران در مجلس شورای اسلامی سخنرانی فرمودند. در این برنامه، شرکت بیش از پانصد نفر از خواهران محترمه که از تهران و قم جهت شرکت در این مراسم به اهواز آمده بودند، و بصورت راهپیمایی، خیابانها را طی کرده و وارد زینبیه شدند، شکوهی خاص به مجلس بخشید.
صبح روز جمعه ۶۷/۹/۵ یکی از روزهای تاریخی و باشکوه بود تجمع صدها نفر از برادران و خواهران خداجوی در مسجد جزایری و خیابانهای اطراف و حرکت دهها اتوبوس، چندین دستگاه مینی بوس و دهها دستگاه وسیله نقلیه شخصی، به سوی مزار شهدای هویزه، همگان را از این همه شکوه و عظمت به وجد آورد.
شرکت خواهران و برادران حزب الله از شهرهای تهران، قم و غالب شهرهای استان خوزستان و تجمع هزاران نفر انسان والامقام در بیابان هویزه و دیدار با شهیدان، آنچنان صفای معنوی و روحانی داشت که میتوان گفت یادآور مشعر و منی بود. ورود کاروانهای زینب(س) بصورت گروهی و با شعارهایی پر سوز و گداز در فقدان یک شخصیت بزرگ الهی، به مزار شهدای هویزه، یادآور دستههای عاشورای حسینی بود.
در این مراسم ملکوتی، پس از تلاوت آیات کلام الله و زیارت وارث، حجه الاسلام شیخ الاسلام سخنرانی و پس از ادای نماز جماعت ظهر و عصر و نوحه خوانی برادر آهنگران عزیزان شرکت کننده با توشهای معنوی به شهرهای خود باز گشتند.
متن سنگ مزار
مزار منور یادگار زینب و زهرا(سلام الله علیهما) الگوی فضیلت و تقوی، کانون مهر و صفا، علویه مکرمه، حاجیه بیبی علمالهدی(بتول جزایری) والده سردار حماسه هویزه شهید سید حسین علم الهدی، همسر عالم ربانی مرحوم آیه الله سید مرتضی علم الهدی و صبیه عالم بزرگوار مرحوم آیه الله سید محمد جواد جزایری اعلی الله مقامهما که زندگی سراسر خلوص و خدمت و جهادش یادآور عفاف فاطمی و خطابههای علوی و شهامت حسینی و شور زینبی بود. وی با زبان گویا و سوز درون و گوهر اشک و گنج زهد و سرمایه عرفان شمع خانواده شهدا و مؤسس کاروان زینب کبری(سلام الله علیها) بود که پس از عمر پر برکت، شب جمعه دوم ربیعالاول ۱۴۰۹ قمری مطابق با ۲۲ ر۷ر۱۳۶۷ شمسی دعوت حق را لبیک و طبق وصیتش در مزار شهدای هویزه دفن شد، تا نشان پیوند ملکوتیش با شهدای اسلام گردد
بمناسبت رحلت حاجیه خانم علم الهدی
نخل سوخته قامت سرفراز، مادر عزیز و جلیلالقدر خانم حاجیه بیبی علم الهدی که سرافراز دین و دنیا بود، چندی پیش به خاک نشست و روح جلیلهاش اکنون در ملکوت به سیر مشغول است.
حضور والایش از دیروزها همپای انقلاب ۴۲ به چشم میخورد و حرکتش تمثیلی از انقلاب بزرگمان است. ساده زیستنش و خضوع و تواضع و بزرگواریش ارثیه والایی است که نسل ما از او دارد. خزان دیر باورش را از روزنامهها مطلع شدیم. خبرش تکانمان داد. مادر شهید سید حسین علم الهدی- والایی که رهروی حسین(ع) را با عمل به اثبات رساند اکنون در کنار عزیزش در کربلای هویزه خفته است. به تمام بزرگوارانی که حرکتش را میشناختند و گواه صدیق صفا و صمیمیت را در نگاه و کلام او به تماشا مینشستند، فوت جانگدازش را تسلیت میگوییم. گرچه حرکت آن بزرگوار چنان بود که با چنین بضاعت اندکی توان تجلیل از تمام اعمال و کردارش نیست، اما امید که این قلیل در بزرگداشت آن عزیز مقبول افتد.
با راهیان راه زینب همنوا گشتیم و در مراسم تجلیل از زینب بزرگ کاروان، شرکت کردهایم. مجلس در مسجد شهید مطهری برگزار است.
طایفه فرهادها با تیشه عشق آمدهاند و این بار در بغض عمیق از دست رفتن یکی از بزرگان قافله فرهاد، در غم عروج زینبی از زینبیان زمان. سرپرست کاروان زینب، کاروانیان را وانهاده است، در حرکت غیر مترقبهای دست از زمین شسته است و کاروانیان اکنون بی زینب بزرگ، میآیند و بیشکوه از تقدیر، زمزمههایی از بزرگواری او را برای خود و سایرین واگو میکنند. در آستان مسجد میایستیم؛ کلام ریاست جمهوری در تجلیل از آن بزرگوار در گوشمان مینشیند. در تلگرافی که ریاست جمهوری خطاب به نماینده امام و امام جمعه اهواز، حجه الاسلام موسوی جزایری فرستاده شده آمده است :
«این بانوی مکرمه از جمله زنان مؤمن و شجاعی بود که به سیره زنان بزرگ صدر اسلام در مقابل حوادث مهم و مصائب بزرگ با دلی سرشار از ایمان و روحیه مصمم و ارادهای استوار روبرو میشد. بزرگواری و صبر او در شهادت فرزند عزیزش شهید حسین علمالهدی مایه اعجاب شد و تلاش پیگیر او در دوران چند سال پس از شهادت فرزندش و خدمات انقلابی وی روحیه انقلابی و صفا و ایمان این بانوی محترمه را نشان داد. اینجاب با احترام به روح آن مخدره و به روح پاک فرزند شهیدش بار دیگر این مصیبت را به شما و همه عزیزان تسلیت عرض کرده و امیدوارم زنان مسلمان و انقلابی ما در همین جهت به سمت آرمانهای انقلاب روز به روز موفقتر و کوشاتر باشند».
بعد از آن آیت الله خزعلی در ارتباط با زندگی این زینب زمان سخنان برای حضار ایران میکند و حرکت زن در تاریخ را تشریح مینماید و اهمیت حضور زن را به بیانی شیوا ارائه میدهد و کلام را به اینجا میرساند که «مادر شهید علمالهدی بانویی بود فرزند انقلاب، وی زنی است که وصیت میکند که مرا به هویزه ببرید و در کنار پسرم حسین دفن کنید. وی زنی است که با عملش به ما میفهماند که من تنها پسر رشد یافته خود را، سید حسین را تقدیم نکردم بلکه از روز ۱۵ خرداد۴۲ همسنگ مردان، همچون مریم(ع) همسنگ زکریا(ع) قدم برداشتم… شما مردم باید از مردم اهواز بپرسید که این زن که بود… مردم، امروز برای تکریم از مادر شهیدی آمدهاند که خود یک شهید است در تلاش و جهادش، در کاروان زینب(س) براه انداختنش، در تبلیغش، در سخنش… در جنگ احد یازده هزارونهصدونودو یک نفر از کنار پیامبر فرار میکنند و یک بانو میایستد، شمشیر میکشد و زخم برمیدارد، از وجود گرامی رسول مواظبت میکند. و این بانوست که نامش میماند…».
کلام آقای خزعلی پایان میپذیرد، جمعیت آمادهاند تا نوحه صادق آهنگران را بشنوند و سینه بزنند. وی ذکر مصیبتی میخواند و بعد نوحه را خطاب به کاروان زینب میخواند. پای صحبت خانم دباغ که از جمله شرکت کنندگان در مراسم هستند، مینشینیم و از او در مورد خصوصیات مادر شهید علمالهدی میپرسیم.
او میگوید: من از این آیه قرآن «والمؤمنین والمؤمنات و بعضهم…» میخواهم استفاده کنم و بگویم یکی از آن بعضیهایی که قرآن مطرح میکند، خانم علم الهدی بود. این خانم با اینکه سواد کلاسیک آنچنانی نداشت، ولی یک معنا بود. بعد از انقلاب با وی آشنا شدم، یعنی موقعی که فرزندشان به شهادت رسیده بود. بین تمام دوستانم با شناختی که از آنها دارم، او در رده خیلی بالایی بود. در همان حال که لبانش خندان بود برای سرور دیگران، برای هدایت دیگران، ولی در عین حال چشمانش اشک آلود بود برای مظلومیت اسلام و قرآن. خانم علمالهدی تمام خصوصیات و صفات بارز روحی زنان از صدر اسلام تاکنون را در خود جمع داشت. از یک طرف با آن عرفانش که وسیله هدایت دیگران بود، از یک طرف با موعظهاش که وسیله ارشادی برای بقیه بود و از طرفی با عملکردش، با رفتنش و سرکشی کردنش برای بچههای شهدا و خانوادهها یک حالتی بوجود آورده بود که زبانم قادر به گفتن نیست. بعد از اینکه با آقای خامنهای و آقای هاشمی صحبت کرد و اذن گرفت که کاروانهای حضرت زینب(س) را راه بیندازند و حرکت کردند و حقیقتاً ظرف مدت شش ماه تا آنجا که یادم هست نزدیک به ۲۲ واحد از این کاروانهای حضرت زینب(س) را تشکیل دادند. حقیقتاً با خلوص خاصی، جریان و برنامه را هدایت میکردند و متأسفانه تمام برادران و خواهران آنچنان که باید، راجع به ایشان شناخت نداشتند. بعد از درگذشت نیز از ایشان آنطور که باید، راجع به ایشان شناخت نداشتند. بعد از درگذشت نیز از ایشان آنطور که باید، تجلیل نشد و من متأسفم که برای خیلیها که مقامات کمتری دارند، هر روز ما اطلاعیهها میبینیم، اما برای ایشان که یک زن با این گستردگی کار و با این شخصیت خاص هستند، هیچ کاری نکردند، نه بعنوان مادر شهید بلکه بعنوان کسی که اثر بزرگی در هدایت و تشکل دادن نیروها بطرف جبهه داشتند، اصلاً طرح نشد. من از مسئولین و رسانههای گروهی میخواهم که ببینند، چه زنهایی هستند که بدون سروصدا دارند کار میکنند، اثرات بزرگی میگذارند، باید مردم با خادمین آشنا شوند و از هر کس باید به حد ارزشش تجلیل شود.
شما از کی با ایشان آشنا شدید؟ کمی راجع به فعالیتهایشان صحبت کنید.
من یادم هست وقتی سالهای اول جنگ به اهواز رفته بودم، ایشان در آن گرمای شدید و با آنکه زن مسنی بودند، یک روز در خانه بند نمیشد. هر روز صبح و بعدازظهر عدهای از خانمها را جمع میکردند و در دهاتهای اطراف در شهرکها در مساجد میرفت و با خانمها صحبت میکرد.
خانم رهنورد نیز در مراسم حضور دارد. نزد ایشان میرویم و از وی میخواهیم که برایمان از خانم علمالهدی و سابقه آشنایی و فعالیتهای آن مرحوم برایمان صحبت کنند.
من از اوایل جنگ، با ایشان آشنا شدم. ایشان یکی از زنهای فعال بود. در عین اینکه خود و فرزندانش فعالیت میکردند، خانهاش نیز یک مرکز بود، برای فعالیتهایی که به نحوی با جنگ در رابطه بود.
خودم چندین بار در سفر به اهواز به منزل ایشان رفته و از آنجا با وی آشنا شدم. تا اینکه ایشان به تهران آمدند و در زمینه کار برای خانواده شهدا با هم بودیم.
در حقیقت ما از انفاس قدسیشان نیرو میگرفتیم تا کار کنیم. چیزی که خیلی مهم است و میخواستم روی آن تأکید کنم، علاوه بر داشتن عنوان مادری شهید حسین علمالهدی که صدام برای سر او جایزه تعیین کرده بود، این خانم خودش شخصیت بزرگی داشت. خلوص و بزرگواری او و تمایل به وحدت بین تمام اقشار مردم در او به وضوح مشخص بود. بدون اینکه بخواهد از موقعیت خاص یک خانم با شخصیت و مادر شهید استفاده کند، زهد زندگی او برایم تکان دهنده بود، ارزشهای انقلاب در وجود او خلاصه شده بود. تمام آرمانهای انقلاب را در وجود این بانوی بزرگ، در لابلای چینهای عمیق چهرهاش پنها بود. نکتهای برای من خیلی دردناک است و باید به آن اشاره کنم؛ این است که خیلی ناشناس بود. وی از سال ۴۲ که امام تبعید شدند، به عنوان بانوی بزرگ معترض در آن زمان مطرح بود و این ضعف ماست که از شخصیتهای واقعی درست تجلیل نمیشود.
احساس میکنم او مثل ستونی برای خیمه روح خانواده شهدا بود. ان شاءالله که سایر ستونها تندرست باشند و خیمه را برافراشته نگهدارند. ایشان در زمان حیاتش شناخته نشد و تجلیل لازم از او نشد و این در جمهوری اسلامی بسیار ناپسند است. میتوانم به جرأت بگویم ایشان فرزندانشان را برای درست زندگی کردن تربیت کردند و این در کل زندگی فرزندانشان به چشم میخورد. دخترانشان شخصیتهای برازندهای هستند و مسئولیتهای اجتماعی دارند. همان رویه اخلاص و بی صدا و گمنام خدمت کردن در وجودشان هست انشاءالله خداوند سلامتشان بدارد، از طرف بنیاد شهید خانهای به ایشان داده بودند که در آن زندگی کنند. بارها گفته بود که من شرمندهام و باید طوری کار کنم که بتوانم جبران کنم. باید با فعالیتهایم جبران کنم. وی از صبح تا شب در میان خانواده شهدا بود کاروانها را راه میانداختند. با هم که به خانواده شهدا سر میزدیم، اغلب سکوت میکردم و احساس میکردم که هرچه بگویم معنویت فضا را میشکنم. چون خود ایشان با کلامشان فضای جالبی را ایجاد میکردند. او وصیت کرده که جسدش در هویزه دفن شود و مطمئنم که این وصیت فقط برای این نیست که در کنار پسرش دفن شود، بلکه برای این است که پیام بدهد که خوزستان سرزمین بزرگیها و جانبازیهای والاست و خاک خوزستان کربلاست و میخواست نشان دهد که کسی که رهرو زهرا(س) است اگر بخواهد جایی را برای خفتن ابدی خود انتخاب کند، کربلای خوزستان را انتخاب میکند و با این کارش به ما یادآوری کرد که آنهمه رشادت را فراموش نکنیم.
تعدادی از خواهران کاروان زینب«س» در کنارمان ایستادهاند. مراسم نزدیک به پایان است، از چندتن از آنان میخواهیم که برایمان از خاطراتی که از بودن با خانم علم الهدی داشتهاند، برایمان شرح دهند. یکی از آنان شروع به صحبت میکند :
وقتی در اهواز در کار بسیج بودیم، با پسرشان شهید حسین، بخاطر اینکه از نیروهای بسیار فعال شهر بودند، آشنا شدیم. در واقع تمامی ارگانهایی که در شهر اهواز راه افتاد اولین کسی را که در این ارگانها میدیدیم، حسین بود. هرجا اثری از حرکتی بود، اول حسین بود که پیشقدم میشد. وی برای افشاگری حرکت عراق برای تجاوز علیه خاک ایران فعالیتهایی کرد؛ که دولت بنی صدر ترتیب اثر نداد. او یک چهره خیلی فعال بود. در واقع وی یکی از محورهای افشای مدنی در استان خوزستان بود. در رابطه با افشای اسناد مربوط به مدنی در لانه جاسوسی همه کارها را حسین علمالهدی ترتیب داد. بعد از شروع جنگ و مسأله هویزه که منجر به شهادت حسین شد، شهر ماتم زده و عزادار بود. فقط مادر علمالهدی نبود که عزادار بود. شهر بود که عزا داشت. آشنایی ما با خانوادهشان بعد از شهادت حسین بود که همراه خواهران بسیج اهواز برای تسلیت رفتیم. پس از آن تقریباً هر روز به آنجا میرفتیم، حالتهای ایشان، برخوردهایشان، برایم جالب بود. وقتی خدمتشان رسیدیم حرکاتشان سوای همه مادران بود. آن جملهای که آقای خامنهای گفتند- صبر و ایثار ایشان در هنگام خبر شنیدن شهادت حسین اعجابآور بود- جداً همینجور بود. همان روحیه بالا را داشتند. گریه میکردند، ولی وقتی که گریه میکرد، میگفت : «برای اباعبدالله گریه کنید، برای حسین من گریه نکنید». همه فکر میکردند عزیز خودشان است. بعد از این قضیه وقتی خدمت ایشان رفتیم، گفتیم که ما یکسری دیدار داریم با خانوادههای شهدا. و ایشان گفتند که من هم میآیم و از روزی که او به برنامه میآمد، در واقع ما برنامههایمان شکل و رنگ دیگری گرفت. ما خواهران را جمع میکردیم و ایشان بعد از چهلم حسین مرتب میآمدند و به تک تک منازل شهدا سر میزدیم و خانم علمالهدی برای مادران صحبت میکرد و از آنان دلجویی میکرد. اینقدر کلام ایشان شیرین بود که ما نمیتوانستیم مثل ایشان حرف بزنیم. ما میرفتیم خدمتشان، میگفتیم حاجیه خانم کی بیاییم برویم، کی وقت دارید. بعد برنامهها وسیعتر شد، علاوه بر دیدار با خانواده شهدا، بدیدار مجروحین هم میرفتیم و به جانبازیهایی که در خانهها بودند و سالها کسی به ایشان سر نزده بود نیز سر میزدیم و اگر مشکلی داشتند در صدد رفع آن برمیآمدیم.
هر جای شهر را احساس میکردند که در رابطه با جنگ نیاز هست، سر میزدند. شرایط جنگی اهواز در سالهای اول جنگ را که میدانید. وضعیت خاصی داشت و وجود چنین زنی در شهر، مثل شمع روشنی بود که نه تنها دل ما را که تمام شهر را روشن کرده بود. ما میرفتیم میگفتیم : «حاجیه خانم در بیمارستانها خواهران پرستار، دیگر نیرو ندارند، پرستارها خسته شدهاند، آنجور که باید نمیتوانند نیرو بگذارند. بیایید با اینها صحبت کنیم». اگر ما صدتا کلاس هم میگذاشتیم اثری که کلام حاجیه خانم داشت، نمیگذاشت. در آن اولین بیمارستانی که اعلام کردیم خانمها جمع شوند که خانم علمالهدی صحبت کنند، با خود گفتیم حالا حتماً مجلس نمیگیرد. کسی پای صحبت ایشان نمیآید. اما ایشان بسیار زیبا صحبت کردند و بعد به تک تک بخشها سر زدند. با آن مهر و محبت و صفایی که داشت با پزشکان پرستاران و غیره صحبت میکرد. کم کم دیدیم که پرستارها تغییر کردند و به دنبالش خانم علم الهدی از امام، وقت دیدار گرفتند و پرستاران را خدمت امام بردند و این دیدار برای آنها آنقدر خوب بود که پرستارها بعد از آن با نیروی ایمان بیشتری به رزمندهها خدمت کردند. هرجا که ما احساس کمبود میکردیم و نیاز به زبانی داشتیم که این زبان گوشهای از مصیبت و غم را کم کند، ایشان صحبت میکردند، همه آرام میشدند. بعد از قضیه هویزه همه افراد عصبانی بودند چون دقیقاً همه از اهمال کاری بنی صدر، مطلع شده بودیم. بهترین بچههای ما در هویزه بودند که در آنجا به شهادت رسیدند. زبانی برای بیان این جنایت میخواستیم به حاجیه خانم متوسل شدیم. در عباسیه اهواز تحصنی به راه انداختیم و حاجیه خانم برای افشاگری آمدند.
در راهپیمایی برای افشاگری هم، ایشان جلودار بودند. کم کم حرکت ما از اهواز فراتر رفت و به شهرهای اطراف کشیده شد. ایشان خستگی را نمیشناخت و من این را واقعاً دیدم. خیلی جاها ما جوانها میبریدیم و او با آن برخورد خوبش سرحال بود و به ما نیرو میداد. او یک نعمت بزرگی بود. هر مخاطبی یک گوینده خاص خودش را میخواهد. ایشان بهترین خطیب برای مادران شهدا بود. چون حرفش از دل برمیآمد به دل نیز مینشست. دلسوختهای بود که خوب میدانست درباره ایثار چگونه حرف بزند. فقدان او را هیچ کس نمیتواند جبران کند. هیچ کس هم او را به درستی نشناخته است. در اهواز ما در خدمتشان بودیم. قضیه تهران آمدنشان هم دقیقاً روی همین محبتی بود که به خانواده شهدا داشتند. ایشان در اهواز وضعیتشان طوری شده بود که اگر خانه شهیدی نمیرفتند آن خانواده دلشکسته میشد و دیگر نرفتنهایش هم مایه اختلاف و دلگیری میشد. دید که نمیتواند جوابگو باشد. طاقت نیاورد، گفت از این شهر میروم و بعد هم گفت : دیگر کار نمیکنم.
یکی از زجرهای بزرگ ایشان این بود که امکانات نداشت، هیچ در دستش نبود. تا اینکه در تهران شهید حسین در خوابش آمد و گله کنان گفته بود چرا به خانواده شهدا سر نمیزنی. بعد از آن بود که فعالیت را از سر گرفت.
یکی دیگر از خواهران کاروان زینب میگوید :
یادم میآید منافقین مستقیم و غیر مستقیم مزاحم میشدند و یکسری مسائل پیش آمده بود و ایشان گفتند دیگر دنبال این کارها نمیروند. بعد از آن حسین در خوابش میآید، میگوید: مادر شما هر جا میروی من هستم، همه کارها را یادداشت میکنم و دم در خانه ایستادهام. هر کس وارد خانه میشود، اسم او را هم مینویسم و مادرش را تشویق کرده بود که برود باز هم خدمت کند.
یکی دیگر از خواهران ادامه میدهد :
از کارهایی که در اهواز داشتند مسئله کمک به مستضعفین بود. بدون اینکه احدی بفهمد کمک میرساندند. یکسری خانوادههایی را تحت پوشش داشت. در اهواز کاروانهایی را از طرف مادران شهدا برای جبهه اعزام میکردند و در تهران نیز کاروانهای زینب(س) قم را همراه با خانم رجایی افتتاح کردند.
ایشان سابقه کسالت داشتند. مدتها بود که از دردهای مختلفی رنج میبردند. گاهی میگفتیم: «شما فشار کار را کم کنید. مقدار کارهایتان را کم کنید، کمتر این طرف و آن طرف بروید». خیلی ناراحت میشدند. دخترها و پسرهایشان از ایشان میخواستند که کمتر کار کنند، ناراحت میشدند. میگفتند : «من باید بروم، من وقتی حالم خوبست، که در اجتماع هستم. وقتی که پیش مادران میروم حالم خوبست». واقعاً هم وقتی نزد مادران بودند بشاش و سرحال بودند. به یکی از دخترهایشان گفته بود که من فکرم جوان است اما تنم ناتوان، فکرهای زیادی در سر دارم. هر جا که احساس میکرد میتواند خدمت کند کوتاهی نمیکرد.
از خواهران جدا میشویم. فرزندان حاجیه خانم را میبینیم و به آنها تسلیت میگوییم. شدت تأثر آنها، اجازه بازشدن سر صحبت را نمیدهد. پس از اندکی تأمل، مجلس را ترک میکنیم.
مبارزه با طاغوت
قال الحسین(ع) : «ان کان دین محمد(ص) ثم یستقم الابقتلی فیاسیوف خذینی»
«اگر آئین محمد(ص) برپا نمیشود مگر با قتل من، پس ای شمشیرها مرا در آغوش گیرید».
سراسر تاریخ بشریت، گویای مبارزه و ستیز است در یکطرف پیامبران الهی و امامان و پیروان حق پرست و عدالت خواه و در طرف دیگر طاغوتیان و ظالمان و پیروان فریب خورده آنان قرار دارند.
همچنین مبارزات تشیع بر علیه ظالمان آنقدر افتخارآمیز است که همراه کشور اسلامی ایران و مردم قهرمانش که درس زندگی را از سالار شهیدان حسین(ع) آموختهاند، و با هدایتهای رهبر کبیر انقلاب حضرت امام خمینی رضوانالله تعالی علیه، بزرگترین انقلاب در قرنهای اخیر را به ثمر رساندند، خود بهترین دلیل بر صدق گفتار است. هرچند در این مبارزه مقدس، تمامی اقشار ملت، سهیم بودهاند، اما نقش زنان قهرمان بسیار مهم و همواره مورد تحسین و تقدیر حضرت امام(ره) بوده است.
یکی از زنان قهرمان و از پرچمداران مبارزه با طاغوت «حاجیه خانم علمالهدی» میباشند. ایشان، درس مبارزه با طاغوت را از خانه پدر عالم و مجاهد آموخته و بدنبال این خط فکری، در کنار همسر متقی و انقلابیاش، مبارزه با طاغوت را با شیوههای مختلف ادامه دادند.
از آنجا که منزل مرحوم آیه الله علمالهدی، مرکز رفت و آمد انقلابیون و شخصیتهای علمی بود که از سراسر کشور، به استان خوزستان میآمدند، حاجیه خانم در بسیاری از ایام سال، در کنار اداره منزل و تربیت فرزندان به پذیرایی و مهمانداری مشغول بودند، اما علاوه بر آن خود نیز در مبارزه با طاغوت، پیشتاز زنان مؤمن و انقلابی بودند.
جلسات هفتگی ختم صلوات و دعا برای سلامتی حضرت امام(ره) درس سال۴۲ یعنی در اوج اختناق و ارعاب ساواک، با همت حاجیه خانم، در منزل خودشان تشکیل میشد و در حضور انبوه جمعیت زنان، با کمال شهامت نام حضرت امام خمینی(ره) بر زبان این بانوی دلیر جاری میشد. همچنین در همین زمان، بدنبال تبعید حضرت امام خمینی(ره)، ایشان متن تلگراف اعتراض آمیز به شاه، را تهیه میکنند که در آن خطاب به شاه آمده است : «اگر تو مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را زندان و تبعید میکنی و اگر مسلمان نیستی، بگو تا ما تکلیف خودمان را بدانیم» این تلگراف، ابتدا به امضای عدهای از زنان مؤمن میرسد، اما با تهدیدات ساواک همه آنان امضای خود را حذف میکنند و بالاخره ایشان با شهامت زینبی، تلگراف را با امضای «بانو علمالهدی» ارسال میکنند.
پس از خرداد۴۲ ایشان ضمن تشکیل جلسات دعا و ختم صلوات برای سلامتی حضرت امام(ره) در روزهای دوشنبه هر هفته، مسائلی از رساله حضرت امام(ره) را برای مقلدین ایشان مطرح میکردند. و همچنین در سال ۵۳ «یعنی در اوج دیکتاتوری و خفقان رژیم شاه» شهید سید حسین، که تنها ۱۵ سال داشت، در ارتباط با مبارزات «ضد رژیم» توسط ساواک دستگیر و مدتها در چنگال دژخیمان شکنجه شد، اما این مادر قهرمان جوانان کوهی استوار صبر و مقاومت مینمودند و با احساس افتخار و سربلندی از این واقعه، هنگامی که ایشان را دعوت کردند تا در محل ساواک با حسین ملاقات نماید، ضمن رد این دعوت اظهار داشتند که : «من در فراق فرزندم صبر میکنم اما حاضر نیستم با چهره کریه ساواکیها مواجه شوم». همچنین در مقابل اصرار یکی از دوستان که به عنوان رابط تقاضا میکرد، ایشان با همسر رئیس ساواک تماس تلفنی گرفته و تقاضای کمک بنماید، امتناع ورزیده و فرمودند : «حسین را تنها به جرم خواندن قرآن و در راه خدا دستگیر کردهاند پس خدای متعال خود او را آزاد میکند و من حاضر نیستم حتی یک تقاضای تلفنی از ظالمین بنمایم».
در اینجا مناسب است سخنان حضرت امام خمینی(ره) را در عظمت مقام چنین زنان قهرمانی بازگو کنیم: «در این نهضت، زنان حق بیشتری از مردان دارند. زنان، مردان شجاع را در دامان خود بزرگ میکنند. قرآن کریم انسان ساز است و زنان نیز انسان ساز» 15/12/1357
مادر شهید حسین علم الهدی در محضر امام خمینی (ره)
مادر حسین که روزهای اول تنها برای بدست آوردن جسد گلگون کفن حسین بی تابی می کرد با یاد آوری مادران صدر اسلام گفت:
همانطور که مادر یکی از مجاهدین صدر اسلام وقتی دشمن کافر سر بریده فرزندش را به سوی مادر پرتاب می کند می گوید:
((من چیزی را که در زاه خدا دادم پس نمی گیرم.))
وچون امام فرموده است جوانان ما مانند جوانان صدر اسلام هستند من نیز مانند مادران صدر اسلام جسد مطهر فرزند را هم به خدا هدیه می دهم.
مادر شهید حسین می گوید:
((تنها از خدا می خواهم که این قربانی شهید را بپذیرد وقطره قطره خون پاک حسین سبب افزایش عمر امام غزیز وپیروزی انقلاب اسلامی گردد واگر فرمان دهند من وهمه فرزندام به جبهه می رویم تا ضربه ای حتی باندازه پرتاب یک سنگ به کفار بزنیم واز اسلام دفاع کنیم.))
حضرت امام من به همراه مادر همه شهدا تصمیم گرفته ایم که اگر اجازه فرمائید ما هم به جبهه برویم ولااقل یک سنگی به قلب دشمن کافر که حتی اجساد عزیزانمان را به ما ندادند پرتاب کنیم وما هم مانند فرزندانمان شهید شویم.
امام فرمودند:
((نه همینکه شما این چنین فرزندانی دارید این بالاترین اجراست شما باید صبر کنید برای پیروزی اسلام.))
مادر حسین :حضرت امام، حسین امسال قرار بود از طرف سپاه به مکه مشرف گردد.
امام فرمودند: ناراحت نباشید حالا بالاتر از مکه رفته است.
پای صحبت مادر شهید
پای صحبت مادر شهید سید حسین علمالهدی مینشینیم. شیرزنی که مقاومت او، نه در خطه خوزستان که در تمامی ایران، حماسه آفرید و گواهی شد بر حرکت زینب گونه زنانمان که الگوهایی از جنبش و حرکت برای تمامی عصرها و نسلهایند. این حماسه را از زبان خود او میشنویم :
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین. ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم. ما تمام خانوادههای شهدا و مادرهای شهدا، زبانمان به ذکر خدا و شکر جاری است و ان شاءالله که خداوند در این صبر بزرگ ما را بیش از پیش ثابت قدم کند و یاری فرماید. من مادر شهید حسین علمالهدی هستم. او فرزند عالم بزرگوار آیه الله علمالهدی بود که سالها در نجف در خدمت امام بود و بعدها به دعوت مردم خوزستان به ایران بازگشت و مشغول فعالیت شد. حسین در خانه علم و تقوی به دنیا آمد و در مکتب پدر درس گرفت. در دوران و زمان معصیت و گناه، او چون پدرش سرسختانه با رژیم شاه مبارزه میکرد. فعالیتهای او حد و حصری نداشت و ساواک مدام در پی او بود و منزل ما را کنترل میکرد. از اوان کودکی در چهرهاش نبوغ خاصی دیده میشد. در سپیده فجر روز وفات امام موسی بن جعفر(علیهالسلام) به دنیا آمد و در خانهای بزرگ شد که در هر حرکت، با دعا و قرآن نزدیکی و قرابت داشت.
در۶ سالگی به مدرسه رفت. در کنار درسش قرآن را آموخت و در ۸ سالگی قرآن را ختم کرد. در همان زمان بود که اقدام به بازکردن کلاس برای همسن و سالهایش نمود. چیزی نگذشت که کلاس قرآن او معروف شد و تعدادی زیادی را به خود جذب کرد. یک پسر۸ ساله، با آن صورت زیبایی که قرآن میخواند، کم کم پیر و جوان را به کلاسهایش جذب کرد و بدین ترتیب روزها به مدرسه میرفت و بعدازظهرها تا شب چند کلاس قرآن را تدریس میکرد. در آن دورانی که خود شما از وضعیت فرهنگی جامعه مطلعید، همین کودک ۸ ساله فعالیتش را آغاز کرد. کم کم کتابخانهای تأسیس کرد و کتابهای دینی و مناسب سن بچهها را در این کتابخانه قرار داد و شروع به نشر فرهنگ اسلام در اذهان جوانان و نوجوانان نمود. در زمانی به این فعالیتها مبادرت میورزید که خود نوجوانی بیش نبود.
برای اولین بار چه زمانی و چگونه دستگیر شد؟
او چهارده ساله بود و در دبیرستان تحصیل میکرد که روز عاشورا خود و برادرش و دوستانش بازوبندهایی با نوشته «یا مولا یا صاحب الزمان» میبندند و دسته راه میاندازند. حسین با صدای بلند قرآن میخواند و حمید برادرش تفسیر میکند. اما مأموران شاه از این کار اینها جلوگیری کرده و به آنان میگویند : «چه کار میکنید؟ این چه سروصدایی است که راه انداختهاید؟» حسین در جواب میگوید : «ما سرباز امام زمان هستیم و میخواهیم روز عاشورا برای اباعبدالله(ع) عزاداری کنیم و کاردیگری نداریم».
به آنها گفته میشود که دور مجسمه شاه و میدان شهر دور بزنند، اما این بار نیز حسین میگوید : «ما بتپرست نیستیم، ما خدا پرستیم و عزاداران اباعبدالله(ع)» و به این ترتیب از این کار سر باز میزنند. همچنین در سن ۱۴ سالگی در هنگام نمایش سیرک مصری در اهواز که در آن رقاصههای مصری افکار را تخدیر میکردند، حسین را سر کلاس دستگیر میکنند و او را به مدت۴۰ روز در سلول انفرادی میاندازند و هر روز بدترین شکنجهها را در مورد او روا میدارند. و در طول این مدت چهل روز به خانه ما زنگ میزدند که مادر حسین بیاید و چند سؤال را جواب بدهد تا حسین را آزاد کنیم. اما من هیچ گاه نرفتم، زیرا میخواستم با دشمن قرآن روبرو شوم. چون فرزند من جرمش خواندن قرآن به صدای بلند آن هم در روز شهادت مولا و سرور شهیدان حسین بن علی(ع) بود و من گفتم که حسین به راه قرآن و برای قرآن در آنجاست؟ خدا از او راضی است و من هم به رضای خدا راضیم. کینهای که نسبت به خانواده ما داشتند، بیش از پیش شد و بعد از آن چهل روز، چهار ماه دیگر هم حسین در زندان ماند. در این مدت آنقدر او را شکنجه کرده بودند که آثارش تا لحظه شهادت نیز با او بود و هنوز کفشهای مخصوص به پا داشت. بعد از آزادی از زندان او را در مدرسه نمیپذیرفتند و با تعهد او را قبول کردند. زندان حسین را جدی تر و مبارزتر ساخته بود. پس از آزادی از زندان با تشکیل انجمن اسلامی و جلسه سخنرانی، جوانان سردرگم را به اسلام و مکتب دعوت میکردند. او راهش را بخوبی یافته و در مسیرش قرار گرفته بود و در مسیرش قرار گرفته بود و سرسختانه علیه رژیم شاهنشاهی فعالیت میکرد. مدام در رفت و آمد از شهری به شهر دیگر بود. ما چیزی از او نمیپرسیدیم. خودش هم چیزی نمیگفت. ما میدانستیم که طریق او طریق حق است. در طول تحصیلش فعالیتهایش روز به روز بیشتر میشد تا اینکه به عنوان شاگرد اول، دیپلمش را گرفت و دانشگاه هم قبول شد اما او را بخاطر سابقه مبارزاتیش نپذیرفتند. برای او دانشگاه فقط محل آموختن نبود و فرق نمیکرد که این آموختن در خانه باشد یا دانشگاه، به همین دلیل در اتاق کوچکش که مفروش حصیری داشت حدود یک سال به تفسیر نهجالبلاغه پرداخت و بعد از این یک سال، کلاس نهج البلاغهاش را راهاندازی کرد و بزودی کلاس نهجالبلاغه او نیز معروف شد. برای خواهران و برادران تدریس میکرد و این همزمان با اوایل انقلاب بود و مجدداً در دانشگاه مشهد نیز قبول شد. از همان بدو ورود به دانشگاه با حوزه علمیه مشهد تماس نزدیک داشت و با روحانیون مبارزی چون آقایان خامنهای، طبسی و هاشمی نژاد آشنا شد. و دوسال نیز در دانشگاه مشهد در رشته تاریخ درس خواند، اما درس را رها کرد و به اهواز بازگشت و سپاه و دیگر ارگانها را بنیان گذاشت. بنیاد مستضعفان را پایه گذاری کرد. او یک لحظه آرام و قرار نداشت و همهاش در فکر فعالیت در مسیر حق و الهی بود. ناگفته نماند در زمانی که در دانشگاه مشهد بود گارد دانشگاه مشهد را آتش زد و همچنین پس از زلزله طبس نقش فعال داشت و هنگام ورود شاه معدوم و همسر فراریش به طبس، تظاهرات عظیمی علیه آنها ترتیب داد.
از خصوصیات اخلاقی او بگویید؟
او گل سرسبد فرزندان من بود. در خانه تقوی بزرگ شده بود اما او به نظر من و به نظر همه، چیز دیگری بود و با فرزندان دیگرم فرق داشت. پدرش معلم او بود و او را نیز درس علم و عمل داده بود. دنیا به نظر او فانی میآمد و چندان دل به دنیا نبسته بود که او را از مسیرش باز دارد و پرت کند. در هر حال و در هر زمان خود را سرباز امام زمان(ع) میدانست و بالاتر از همه خود را در هر حال و هر موقعیت در محضر خدا میدید. با وجود سن کمش او را فرمانده قرار داده بودند و میدانید که فرمانده بودن از هر جهت و هر بعد مورد نظر است. اما خلوص او برای خاص و عام مشخص شده بود و عشق و شورش نسبت به اسلام و امام و امت و جان فدایی او در این راه برای همه مشخص بود. در تمام درگیریها و محاصرههایی که توسط دشمن انجام گرفت، حسین حضور داشت و بعد از جریان (حصر سوسنگرد) و آزادسازی آن از دست بعثیون، او به هویزه رفت. غافل از اینکه دشمن داخلی، ضربهاش را به این عزیزان خواهد زد و چشم ندارد که این عزیزان جوان بی اسلحه را، پیروز ببیند.
اشاره به جریان خیانت بنی صدر کردید، امکان دارد در این زمینه بیشتر توضیح دهید؟
در زمان جنگ که بیشتر شهرهای خوزستان خالی از سکنه شد. مردم اهواز نیز شهر را ترک کردند. اما ما ماندیم و در تمام طول جنگ در اهواز بودیم. خیلی چیزها دیدیم و خیلی چیزها شنیدیم. بالاخص زمانی که خرمشهر با خیانت بنی صدر به دست آن از خدا بیخبران افتاد. زمانی که اهواز را نیز همانند خرمشهر میخواستند به دست بیگانگان بدهند، این شهید بزرگوار مصطفی چمران بود که به همراهی حسین و یارانش مردانه مقاومت کردند و دشمن را که تا ۵ کیلومتری اهواز پیش آمده بود، بیرون راندند و نگذاشتند که اهواز نیز همچون خرمشهر به دست بعثیون بیفتد. یکی دیگر از جنایات بنی صدر همین جریان هویزه بود که یاران امام (پیروان خط امام) را در صحنه کارزار بی اسلحه و بی پشتوانه جلو فرستاد و دشمن آنها را قیچی کرد و به شهادت رسانید.
از نحوه شهادت شهید حسین علمالهدی برایمان بگویید.
روز اربعین، حسین که فرماندهی۶۰ تن از برادران پاسدار را به عهده داشت، به عنوان گروه پیشتاز و پیاده ارتش به جنگ با کفار میپردازد که در محاصره۴۰ تانک دشمن قرار میگیرد و پس از ساعاتی مبارزه با دشمن، بر اثر اتمام مهمات و تشنگی و گرسنگی یکی یکی برادران به شهادت میرسند که آخرین آنها شهید حسین علمالهدی بود که با آر.پی.جی خود، ۳ تانک را منهدم میکند و با فریاد الله اکبر در حالی که قرآن در دست داشته به شهادت میرسد.
جالب است بدانید که به این۶۰ تن، وعده فرستادن مهمات و اسلحه داده بودند، ولی به وعدهشان وفا نکردند و این عزیزان را در صحنه کارزار و در مقابل۴۰ تانک، بی اسلحه و مهمات گذاشتند. حسین به چند تن از آن رزمندگان چون اسلحه نداشتند، میگوید : «شماها بروید تا رسالت پیام خون ما را داشته باشید». بدین ترتیب ۲۴ ساعت با حداقل امکانات میجنگند و بعد در حصر میافتند و همین رزمندگانی که از آنان جدا میشوند تا خبر شهادت را برای ما بیاورند، میگفتند که آنان نماز ظهر و عصر را خواندند، همه با هم روبوسی کردند و دیدار به قیامت گذاشتند.
چه مدت جسد آنها در آنجا ماند؟
حدود۱۸ ماه هویزه در تصرف عراقیها بود و بعد که آزاد گشت مشخص نبود که جسدها در کجا مدفونند و این عزیزان در کجای این خاک قرار دارند. ابتدا روزهای اول برای بدست آوردن جسد گلگون کفن حسین بی تابی میکردم. اما با یادآوری مادران صدر اسلام و آن مادری که سر بریده فرزندش را از دشمن کافر نگرفت و گفت : «من چیزی را که در راه خدا دادهام پس نمیگیرم» و همچنین چون امام نیز فرموده بودند که جوانان ما مانند جوانان صدر اسلام هستند، من نیز مانند مادران صدر اسلام جسد مطهر فرزندم را به خدا هدیه دادم.
شهادت حسین خوزستان را منقلب کرد و همه سر به دیوار زدند و حسینم حسینم کردند و همه بدنبال آن بودند که نشانی از جسد مظلوم حسین بدست بیاورند. اما تا زمانی که هویزه در دست دشمن بود هیچ کاری نمیشد کرد و زمانی هم که آزاد شد، کسی نشانی از محل شهادت او نداشت. تا اینکه زمانی در ضمن کشت و کار به ۵-۶ جسد برمیخورند که مجهول الهویه بودهاند. و این خود سبب شد که عشق به پیداکردن جسد حسین در بین یارانش دوباره زنده شد. بالاخره در میان اجساد پیدا شده، یکی حسن قدوسی فرزند آقای قدوسی بود که با آدرس و نامهای که در جیبش بود شناسایی شد و جسد دیگر مربوط به حسین بود که قرآن و اسلحهاش در کنارش بود و بدین ترتیب دوباره اهواز منقلب شد و فریاد یاحسین یاحسین بلند گشت.
عکسالعمل شما، هنگام شنیدن خبر شهادت حسین چه بود؟
خبر حصر هویزه را که شنیدم، فهمیدم که ایران در اینجا شهید میدهد. به شهادت حسین هم از قبل یقین داشتم. او برای شهادت بزرگ شده بود و عملش بوی شهادت میداد و حرفهایش و حرکاتش خاص شهادت بود. نفوذ کلامش همه را تحت الشعاع قرار میداد. من میدانستم که حسین شهید خواهد شد. ابتدا به من گفتند که حسین زخمی شده است اما من گفتم که نه حسین شهید شده است و با گفتن این حرف حال دیگری پیدا کردم. بر زبانم حمد جاری شد و میگفتم که خدایا رضایم به رضای تو. همهاش میگفتم خوشا به حال حسین. شهادت سعادت است، این سعادت را همه کس ندارد. همه مادران اسلامی باید راضی باشند که فرزندانشان را تقدیم اسلام میکنند. از خدا میخواستم که اینقدر به من صبر بدهد که برای مادران دیگر الگو باشم و بتوانم فعالیتم را بیش از پیش کنم.
از فعالیتهای شما در اهواز خبر داریم، ولی میخواهیم از زبان خودتان در این زمینه بیشتر بشنویم.
آیه الله علمالهدی در زمان حیات فعالیت داشتند و به طبع، من هم که همسر ایشان بودم، فعالیت داشتم. بعد از۱۵ خرداد۴۲، من آرام و قرار نداشتم، تلگرافی برای شاه فرستادم مبنی بر اینکه : «اگر تو شاهنشاه اسلامی، پس چرا مرجع تقلید ما، آقای خمینی را تبعید و زندان کردی و اگر نیستی پس بگو تا ما تکلیف خودمان را بدانیم». و زیر نامه امضا کردم بانو علمالهدی و به این ترتیب همیشه همگام با همسر و فرزندانم بودم و از فعالیتهای ایشان جانبداری میکردم. اما بعد از شهادت حسین روح دیگری در من دمیده شد و مبارزه من، جان تازهای گرفت. چهلم شهادت حسین، لباس سیاه را از تن کندم و با گروه بسیج و سپاه خواهران فعالیتم را آغاز کردم. از خانه این شهید به آن خانه شهید میرفتیم، فعالیتهایی در روستا انجام دادیم و برنامهها را تنظیم کردیم؛ صبحها منزل اسرا، یکشنبهها منزل مجروحین که در منزل بستری بودند و عصرها به منزل مفقودین و هفتهای یک بار دیدار با خانواده شهدا داشتیم. کم کم با این برنامهریزی و کار و رسیدن بودجه و امکانات، کار ما وسیع تر و دستمان بازتر شد و کاروان زینب را در اهواز پایه ریزی کردیم. همچنین بعد از شهادت حسین هرازچند گاهی به خط مقدم میرفتم برای رزمندهها صحبت میکردم، دعا میخواندم و آنان با دیدن من میخواندند : «کو یاران حسینم، کو یاران حسینم» و فریاد میزدند : «خدایا ما جواب مادر حسین را چه بدهیم؟» حسین او بی کفن کجا مدفون است؟
در زمینه نقش زن در جنگ چه نظری دارید؟ آیا زنان در جامعه ما توانستهاند آنگونه که باید در این زمینه فعالیت کنند؟
نقش زنان ما در این جنگ بسیار بارز و مشخص و روشن بود و هر رزمندهای که تقدیم اسلام میشود و آماده شهادت میگردد، از میان دامن مادری پرورده شده است که زمزمه شهادت را در گوش فرزندش خوانده است، یا از کنار همسری میرود که با وجود عشق به او، عشق به خدا را هم یادآوری میکند. بنابراین نباید از این امر غافل بود که این جنگ را خانمها با جانبداری بحقشان نگه داشتهاند و علاوه بر آن فعالیتهای پشت جبهه خانمها، که با مسئول دانستن خود در قبال این جنگ، همه تدارکات جبهه را تهیه میکنند، چشمگیر است و نباید از نظر دور داشته شود. بنابراین باید قدر این زنان را دانست و آنان را اجر نهاد، چه همسران شهدا و چه مادران شهدا را.
اما نقشی را که زنان باید در جنگ داشته باشند همه زنان ما میدانند که وظیفه سنگینی در قبال اسلام و انقلاب و این خونهای بر زمین ریخته شده دارند. بنابراین باید در پرورش فرزند و سرباز امام زمان حتیالمقدور کوشا باشند و انسانی بپرورند تا به قول امام عروج کند و به معراج برسد. چرا که از محبت و تربیت صحیح یک مادر خوب است که لطف و صفا در کودک ریشه میگیرد و ایثار و گذشت در او پرورده میشود. پس بزرگترین وظیفه زنان ما تربیت صحیح فرزند است و بعد از آن، تلاش صادقانه در پشتیبانی از جبهه و جنگ است. البته زنان ما در طول۶ ساله جنگ، تمام وظایفشان را به نحو احسن انجام دادهاند. همین کاروان زینب، نشانه بارزی از فعالیتهای آنهاست.
در زمینه کاروان زینب بیشتر توضیح دهید؟
بعد از آنکه در اهواز کاروانی به نام کاروان زینب بنیان گذاشته شد که کارش سرکشی به خانواده شهدا و اسرا و مفقودین و مجروحین و همچنین فراهم کردن تدارکات جبهه بود، در تهران هم با کسب اجازه از سرپرستی بنیاد شهید، در ده ناحیه این کاروان را تشکیل دادیم. بدین ترتیب که با دعوت از خانوادههای شهدای هر ناحیه، این کاروان را تأسیس کردیم که هم اکنون آنها در فعالیتند و خوشبختانه استقبال چشمگیری از آن شده است. البته کار را هر کجا با یاد خداوند و با نیت خاص و پاک انجام میدهیم مقبول میافتد، اما در اینجا کارها منسجمتر شده است و به حمدا… ما توانستیم به سهم خد کاری انجام دهیم، تا چه قبول افتد؟
در انتها اگر صحبت دیگری دارید بفرمایید؟
تنها از خدا میخواهم که این قربانی شهید را بپذیرد و قطره قطره خون پاک حسین سبب افزایش عمر امام عزیز و پیروزی انقلاب اسلامی گردد و اگر امام فرمان دهند من و همه فرزندانم به جبهه میرویم تا ضربهای حتی به اندازه پرتاب یک سنگ به کفار بزنیم و از اسلام دفاع کنیم. همچنین پیامم به همه امت اسلام بالاخص به زنان این است که از مادیات دنیوی ببرند و به آخرت بیاندیشند چرا که به قول آقای مشکینی صد سال پیش هیچیک از ما نبودیم و در صد سال آینده نیز هیچیک از ما نخواهیم ماند، پس جانبداری از حق کنیم و پیرو خط رهبری باشیم.
تشکیل کاروانهای حضرت زینب(سلام الله علیها)
این کاروانها که متشکل از مادران و همسران شهدای بزرگوار و دیگر مادران متعهد میباشد، با ابتکار حاجیه خانم علمالهدی، تأسیس گشت.
هدف اصلی این کاروانها، را میتوان فعالیت فرهنگی و بالابردن «فرهنگ استقامت و پایداری» در خانوادههای شهدا و تلاش برای حفظ آرمانهای مقدس شهیدان و ادامه خط سرخ شهادت و ایثار دانست. که البته در کنار این اهداف متعالی کمکهای مالی و رفع مشکلات خانوادگی و دیگر مسائل، با شیوه خداپسندانه را نیز میتوان برشمرد.
کاروان حضرت زینب(سلامالله علیها) که طبق اساسنامه و نیز با تأکید حاجیه خانم، بصورت «الهی، هیئتی، مردمی» اداره میشود، علاوه بر برنامه فرهنگی زیارت خانواده شهدا و ملاقات با مجروحین و جانبازان در شهر و روستا، خدماتی از قبیل کمک رسانی به جبهه و دستگیری از خانوادههای مستضعف را نیز در دستور کار خود قرار داده است.
بی شک این برنامه الهی را باید یکی از پشتوانههای بزرگ انقلاب اسلامی نامید، زیرا سبب میشود که خانواده شهدا حاضر در صحنه باشند و راه پر فضیلت شهیدان را زینبوار، تداوم بخشند.
آری، کاروان حضرت زینب(سلام الله علیها) که کاروان اخلاص و «پیام آور استقامت» است، شوری وصفناپذیر در خانواده شهدا و جانبازان و مستضعفان ایجاد و با الهام از روحیه ایثار شهیدان مشعل فروزان ایمان و جهاد را که از شهیدان به ارث رسیده است، همچنان برافروخته و فراسوی جامعه منور مینماید.
با توجه به گستردگی میدان فعالیت، به ابتکار این بانوی گرامی در هر منطقه از شهر اهواز یک کاروان زینب(س) با مشارکت خانواده شهدای همان منطقه تشکیل و در یک برنامهریزی دقیق و هماهنگ، به تلاش و خدمات الهی خویش ادامه میدهند.
از آنجا که ایشان دارای همتی بس بلند بوده و با کوشش خستگیناپذیر، به فعالیت میپرداختند و همه مشکلات را با توکل بر خدای متعال برطرف مینمودند، کاروانهای زینب(س) بتدریج در دیگر شهرهای استان خوزستان تشکیل و سپس در تهران و قم و چند شهر دیگر ادامه یافت.
در تهران با تشکیل ده کاروان در مناطق مختلف، انسجام خانواده شهدا و تلاش بیشتر در ادامه راه شهیدان و نشر فرهنگ شهادت و مبارزه با فرهنگ طاغوت، شکل وسیعتر به خود گرفت.
شایان ذکر است که برای راه اندازی کاروانهای زینب(س) در جلسات متعددی که با کوشش حاجیه خانم علمالهدی انجام گرفته است، بزرگانی همچون حضرت آیه الله خامنهای، (ریاست محترم جمهور)، حجه الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی(ریاست محترم مجلس)، حجه الاسلام والمسلمین موسوی جزایری(امام جمعه اهواز)، آیه الله صانعی، مسئولین بنیاد شهید اهواز و دیگر عزیزان، کمکهای فکری و راهنماییهای مؤثری نموده و با عنایت خاص نسبت به راهاندازی و ادامه این برنامه مفید فرهنگی، خانواده معظم شهدا را یاری و هدایت فرمودهاند.
به امید آنکه خداوند منان، این عزیزان را تأیید و ملت بزرگ ایران بخصوص خانواده معظم شهدا را برای ادامه راه پر فروغ شهیدان یاری و هدایت فرماید و همگان را در انجام این امر حیاتی و رسالت بزرگ مورد عنایات خاصه قرار دهد.
امام علی(ع) : «نعم الهدیه الموعظه»
امام علی(ع) فرمودند : «بهترین هدیه، پند و اندرز است». میزان الحکمه ج۱ ص ۵۴۰
حاجیه خانم علمالهدی(ره) به پیروی از کلام مولای متقیان، علی(ع)، بهترین و ارزشمندترین هدیه را به خانوادههای معظم شهدا و دیگر عزیزان تقدیم مینمودند.
ایشان کلمات ائمه معصومین(ع) را با زبانی گویا و روح عرفانی خود برای حاضران ایراد مینمود و همواره این سخنان همراه با قطرات اشکی که بیاد اباعبدالله(ع)، جاری میشد، بسوی حق تعالی صعود میکرد که «الیه یصعد الکلم الطیب».
سخنان آن بانوی متقی آنچنان قلبها را نورانی و بسوی حق تعالی دگرگون مینمود که براستی میتوان آن را مصداقی دانست از مواعظی که امام علی(ع) فرمود :«الموعظه حیاه القلوب» «پند و اندرزها، حیات بخش قلبهاست».
آری، حاجیه خانم با الهام از مکتب اهل بیت(علیهمالسلام) و خودسازی، معارف الهی و نصایح ارزنده را که از صفای دل و نورانیت قلبش جاری میشد، به زبان رانده و در جلسات متعدد در شهرها و روستاهای خوزستان و شهرهای دیگر ایران همچون مشهد، اصفهان، قم، تنکابن، رفسنجان و… حتی سوریه، هزاران بلکه دهها هزار نفر از خواهران و مادران بزرگوار را با بیان مؤثر و عرفانی خود، بهرهمند مینمودند. به گفته یکی از خواهران دانشمند : «سخنان حاجیه خانم همچون خلاصهای از کتابها و سخنرانیهای استاد شهید مطهری بود» البته معلومات ایشان نه از قبیل درسهای رایج مدرسهای، بلکه مصداقی بود از روایت شریفه که فرمود :«العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» «علم نوری است که خدای متعال در قلب هر کس که بخواهد میتاباند»
آری سخنان گرم، پرشور، عرفانی و سازنده ایشان، بیانگر همان نورانیت الهی بود که از قلب پاک و دل شکسته برمیخاست و دلها را منقلب و نورانی میکرد.
سخنرانی و موعظههای ایشان در جمع خواهران کاروان زینب- سلام الله علیها- خواهران تربیت معلمها، خواهران دبیرستانها و پرستاران بیمارستانها (حتی زمانی که خود در بیمارستان بستری بودند) گوشهای ز پرتو افشانی و خدمات صادقانه ایشان محسوب میشود.
رابطه با اقوام و دوستان
اسلام عزیز، مکتبی است اجتماعی.
در بسیاری از دستورات این آیین مقدس، توجه فراوان به مسائل اجتماعی و عوامل پیوند و ارتباط افراد جامعه با یکدیگر مشاهده میشود. اسلام خواسته است افراد جامعه در پیوند عمیق با یکدیگر، خود را یک مجموعه بحساب آورند و برای رسیدن به این مقصود دستورات اکید در ارتباط با اقوام و به تعبیر دیگر «صله رحم» داریم.
طبق روایات بسیاری، «صله رحم» در طول عمر، برکت در اموال، دفع بلا و همچنین سایر برکات دنیوی و اخروی بسیار مؤثر است.
از جمله پیامبر اکرم(ص) این مهم را جزء دین دانسته و میفرماید : «اوصی الشاهد من امتی والغائب منهم … ان یصل الرحم و ان کانت علی مسیره سنه فان ذلک من الدین»
«سفارش میکنم به همه امتم «حاضرین و غائبین» که صله رحم کنند اگرچه به فاصله یکسال راه باشد، زیرا صله رحم جزو دین است». اصول کافی ج۳ ص ۲۲۱
حاجیه خانم، به پیروی از این سفارشات مهم، صفا و مهربانی غیر قابل وصفی، نسبت به بستگان، ارحام و نیز دوستان، داشتند.
هرکس از فامیل یا آشنایان به خانه ایشان وارد میشدند، احساس میکردند اینجا خانه خودشان است و کمتر اتفاق میافتاد که میهمان نداشته باشند. اگرچه در سالهای اخیر بواسطه کثرت برنامهها و سخنرانیها و خدمات اجتماعی، فرصت کمتری برای ملاقات با فامیل داشتند، اما هرگاه فرصت اندکی هم بدست میآمد، پیوند معنوی خود را با بستگان و ارحام حفظ میکردند و از خصوصیات آموزنده ایشان این بود که، هرگاه در جمع فامیل حضور داشتند، محور اصلی جلسه بوده و حتماً با کلمات نورانی و خاطرات آموزنده از گذشتگان و نیز در پایان دیدار، با قرائت دعای فرج حضرت ولی عصر(عج) و ذکر صلوات، همه را به یاد و ذکر خدای متعال یادآوری میکردند.
با اینکه محضرشان بسیار گرم و پر انس بود اما هرگز سخنی که شبیه غیبت باشد و یا به غیبت منتهی شود، به زبان نمیآوردند و حتی نسبت به کسانی که تحت تأثیر شایعات و القائات شیطانی میانه خوبی با ایشان نداشتند، محبت قلبی داشته و هرگاه شخصی ایشان را ناراحت و رنجیده خاطر میکرد، بالاترین حرفی که به زبان میآوردند این بود که میفرمودند : «فلان شخص را به خدا واگذار کردم».
مناجات با حق تعالی
«اللهم احملنا فی سفن نجاتک و متعنا بلذیذ مناجاتک»
«پروردگارا، ما را در کشتی نجات خودت قرار ده و لذت مناجات با خودت را به ما عنایت فرما»
همه انبیاء و اولیاء الهی بوسیله مناجات و راز و نیاز با خداوند متعال به مقامات بلند عرفانی رسیده و با این غذای روح، مشکلات را برطرف نمودهاند.
در این میان دعاهای ائمه معصومین(ع) بعنوان بهترین یادگار آن بزرگواران نزد ما باقیست.
کلمه کلمه دعاهای شریف کمیل، صباح، خمس عشر، ابوحمزه و… آنچنان در اوج قرار دارد، که جز معصومین(ع) نمیتوانند چنین عباراتی را بیان نمایند.
دعا و مناجات یکی از برنامههای ضروری است که هر پیرو قرآنی، باید در ایام زندگانی خود داشته باشد.
از مهمترین برنامههای زندگانی حاجیه خانم علمالهدی(ره) دعا و مناجات بود.
این شخصیت بزرگ در فعالیتهایش تلاشی خستگی ناپذیر داشته و غالب ساعات روز را در جلسات متعدد سخنرانی و دیدار با خانواده شهدا و مستضعفان سپری مینمود، اما آنگاه که ظلمت شب فرا میرسید، شب تار را با نورانیت مناجات خویش منور مینمود و غالب ساعات شب نوای ملکوتی مناجاتها و الهی العفوهای ایشان بگوش میرسید و شب شاهد گریههای فراوان و اشکهای ریزان این بنده صالح خدا، از خوف خدا بود.
ایشان در هر فرصتی به تلاوت کلام الله میپرداختند و نمازهایشان نه بصورت تکرار جملاتی بلکه حقیقتاً مصداق «الصلوه معراج المؤمن» بود. ایشان بسیاری از ادعیه و زیارات از جمله زیارت جامعه کبیره، زیارت عاشورا و زیارت امین الله را از حفظ میخواندند و در مدت چندین سال، همه روزه به خواندن زیارت عاشورا مداومت و در فرصتهای مختلف، همگان را به تلاوت زیارت عاشورا سفارش نموده و نمونههایی از تأثیر این زیارت مبارک، در رفع مشکلات و گرفتاریها را بیان میکردند. این بانوی عارفه، در همه حال، چه وقتی که در بیمارستان بستری بودند یا میهمان بوده و یا میهما داشتند، شبهای جمعه به تلاوت دعای کمیل تأکید داشتند و به هنگام تکرار کلمات نورانی مناجات حضرت علی(علیهالسلام) آنچنان میگریستند و غرق در معنویت میشدند که توان ادای کلمات را بخوبی نداشتند.
زهد و ساده زیستی
قال علی(ع) : «الدنیا دار ممرلادار مقر»
علی(ع) فرمودند : «دنیا گذرگاهی است برای عبور نه محلی برای ماندن»
حاجیه خانم با داشتن شهرت و موقعیت اجتماعی خاص و کم نظیر، همواره سخن از زودگذر و بی ارزش بودن دنیا میراندند و بی اعتنایی به دنیا را نه تنها در سخن، بلکه در عمل نیز اثبات میکردند.
هیچگاه راضی نبودند در مجلسی نام ایشان را به عظمت و بزرگی ببرند و همواره سعی میکردند بصورت گمنام وارد مجالس شده و در قسمتهای پایین مجلس بنشینند.
ایشان در تهیه پوشاک، مسکن، غذا و دیگر نیازهای ضروری مادی، الگوی زهد و ساده زیستی بود، چرا که تا پایان عمر مبارکش به فکر تهیه خانه شخصی نبود و فقط میفرمود «خانه اصلی من کنار مزار شهدای هویزه است» و در پوشاک همواره از لباسهای ساده و معمولی استفاده میکرد و از نظر غذا نیز همیشه غذایی مختصر و ساده استفاده مینمود و از مجالسی که غذاهای رنگارنگ در حد اسراف تهیه میکردند و نیز کسانی که به تجملات و زرق و برق لباس و خانه اهمیت میدادند، بسیار متنفر بود، زیرا خود به پیروی از ائمه اطهار(سلام الله علیهم اجمعین) با خانوادههای مستضعف و نیازمند جامعه رفت و آمد داشتند و البته ملاحظه این همه اختلاف، برای هر شیعه راستین علی(علیهالسلام) دردآور است.
اواخر عمر مبارکش با اینکه بواسطه ناراحتی قلبی و دستور پزشکان معالج، زندگی در خانهای که فضای باز و حیاط داشته باشد، برای ایشان ضروری بود و یا اینکه برای رفتن به جلسات متعدد و انجام خدمات فراوان، نیاز فوری به وسیله نقلیه داشتند اما هرگز به فکر راحتی و آسایش و تهیه نیازهای ضروری خود نبودند و در دیدارهایی که با بزرگانی از جمله ریاست محترم جمهوری، ریاست محترم مجلس، نخست وزیر محترم و دیگر مسئولین داشتند و نیز در رفت و آمدهای فراوانی که با همسران این بزرگان داشتند، هرگز نیازهای شخصی خود را مطرح نکرده و تنها مشکلات اجتماعی و یا نیازهای دیگران را بازگو میفرمودند و هرگاه این عزیزان اصرار میکردند که اگر نیاز شخصی دارید ما با کمال افتخار در خدمتگزاری شما حاضر هستیم، حاجیه خانم با کمال مناعت طبع و بزرگواری و صراحت لهجه میفرمودند :
«من از بنده خدا، چیزی که مربوط به خودم باشد، درخواست نمیکنم». در اینجا ذکر این روایت شریفه لازم است که امام صادق(ع) فرمودند :
«الیاس مما فی ایدی الناس عز للمؤمن»
«عزت و بزرگی مؤمن در آن است که از آنچه که در دست مردم است قطع امید کند». کافی ج۲ ص ۱۴۸
و لذا، اگرچه ایشان برای مخارج خود، تنها با خیرالرازقین ارتباط داشتند، اما دیگران بلکه دوستان نزدیک هم تصور میکردند حاجیه خانم دارای زندگانی بسیار مرفهی میباشند.
به یاد داریم روزی یکی از دوستان قدیمی حاجیه خانم به دیدار ایشان میآید و در پاسخ حاجیه خانم که میگویند : «چرا چند سالی است به منزل ما نیامدهاید؟» میگوید : «سوگند به مقدسات و… با ما گفتند که حاجیه خانم علمالهدی جزو شخصیتهای بزرگ مملکت شده و در کاخی در شمال تهران زندگانی میکند و رفت و آمدش با ماشینهای آنچنانی است… لذا، گفتیم پس ما افراد معمولی نمیتوانیم همچون گذشته به دیدار ایشان برویم».
آری مناعت طبع و بزرگ منشی ایشان سبب شده بود که با داشتن زندگانی در حد معمولی بلکه پایینتر، چنین شایعاتی درباره ایشان شنیده شود.
«و من یتوکل علی الله فهو حسبه»
«هر که توکل کند بر خدا، البته خدا کفایت کند امورش را» آیه ۳ سوره طلاق
از بارزترین صفات این بانوی گرامی را باید «توکل بر خدای سبحان» ذکر کرد. از آن زمان که ایشان سرپرستی ۵ فرزند بی مادر را به عهده گرفته و به نجف اشرف مهاجرت فرمود، تا آنگاه که با رحلت همسر متقی و زاهدش گذشته از مسئولیت مادی، اشراف پدرانه بر خانه و خانواده داشتند و بالاخره تا پایان عمر مبارکش که توانست فرزندانی صالح به جامعه اسلامی تقدیم کند، تنها و تنها توجهش به عنایات خدای متعال و تکیه و توکلش بر او بود و هرگز درخواستی از بنده خدا نکرده و میفرمود : «نیاز مرا خدای متعال میداند، پس اگر صلاح باشد او نیازم را برطرف میکند و اگر مصلحت نباشد که ما بنده خدا و مطیع فرمان او هستیم».
از نمونههای توکل ایشان، برنامه دیدار حدود هزار نفر از مادران شهدای خوزستان با امام امت(ره) بود که با همت و تلاش ایشان در مردادماه ۱۳۶۶ برگزار شد.
حمل و نقل چنین جمعیتی آن هم در شرایط جنگی مملکت و کمبود وسایل نقلیه و تدارکات، نه تنها از افرادی چند ساخته نیست، بلکه برای ارگانها و وزارتخانهها نیز کاری بس مشکل است، اما حاجیه خانم تنها با توکل بر خدای بزرگ عهدهدار همه مسئولیتها بوده و برنامهها را به عالیترین کیفیت و پذیرایی خوب، اجرا نمودند.
به یاد داریم در تدارک این برنامه که همزمان با ایام حج بود، ایشان با یکی از ارگانها تماس تلفنی گرفته و تقاضای کمک، جهت رفت و آمد مادران میکنند، اما ایشان پاسخ میدهند : «چون برنامه این دیدار، مربوط به ما نیست، ما حتی یک تلفن هم برای شما نمیزنیم»، حاجیه خانم با کمال بزرگواری میفرمایند : «شما کمک نکنید، خداوند که قادر است بندهاش را یاری کند» ایشان میفرمودند، «چون چشم امید ما تنها به عنایات الهی دوخته بود، آنچنان برنامهها ردیف و مشکلات برطرف میگشت که این سفر بزرگترین درس توحید برای ما شد و در عمل ثابت گردید که اگر انسان، فقط از خدای متعال یاری طلبد، او مشکلاتش را از جایی که به فکرها نمیرسد مرتفع میفرماید».
جالب توجه اینکه، در این دیدار، با اینکه ایشان بخوبی میتوانستند از عهده صحبت کردن در حضور حضرت امام(ره) همراه با ضبط تلویزیونی، برآیند، اما این وظیفه را به عهده یکی دیگر از خواهران میگذارند تا مبادا در زحمات مخلصانه ایشان، شبهه ریا پیش آید. این عمل حاجیه خانم مشابه عملکرد فرزند مخلص ایشان شهید سید حسین است که چند روز قبل از شهادتش، عهدهدار و اجرا کننده اصلی دیدار جمع هزار نفری عشایری خوزستان با حضرت امام(ره) بود، اما هنگام صحبت در حضور امام امت، خود به کناری رفته و این وظیفه را بعهده یکی دیگر از برادران میگذارد.
سپاسگزاری خداوند متعال
«شاکرالانعمه اجتباه و هداه الی صراط مستقیم»
«ابراهیم(ع) شکرگزار نعمتهای الهی بود، خداوند او را برگزید و به پیامبری انتخاب نمود و او را به راه راست هدایت کرد».
از ویژگیهای مشترک همه انبیاء و اولیای الهی آن است که، هم در برخورداری از نعمتها و هم در مصیبتها، به ثنا و شکر الهی مشغول بودهاند. چنانکه زینب کبری(س) پس از آن همه مصیبت در حادثه کربلا، هنگامی که در مجلس یزید لعنه الله علیه، سخن میگوید، سخنش را با حمد و سپاس الهی شروع نموده و میفرماید :
«الحمدلله…»
حاجیه خانم علمالهدی(ره) به پیروی از حضرت زینب(س) در شهادت فرزندشان سید حسین، در روزهای سخت جنگ که شهر بمباران میشد و در همه ایام، به شکر و سپاس خداوند متعال مشغول بودند.
آری، از ویژگیهای آموزنده حاجیه خانم این بود که در همه حال زبانشان به شکر خدا و حمد الهی مشغول بود و در سختترین شرایط هم آرامش روحی داشتند و زمانی که از نظر مالی مشکلاتی داشتند و یا هنگامی که از نظر جسمی بیمار و در منزل بستری بودند و حتی وقتی که در بخش سی.سی.یو (مراقبتهای ویژه بیمارستان) بستری بودند، کسی به یاد ندارد که ایشان شکایت و گلهای بر زبان جاری نمایند و یا اینکه از نظر روحی، ناراحتی داشته باشند، بلکه در بدترین شرایط درد و بیماری با روحی بلند میفرمودند : «اینها همه مصلحت الهی است و من راضی هستم به رضای خدا» و نیز میفرمودند : «امیدوارم این بیماری و دردها موجب بخشش گناهانم گردد» و «از خدا میخواهم بواسطه گرفتاری و بیماری در دنیا، مرا از گرفتاری عالم برزخ و قیامت نجات عنایت فرماید».